شنیده‌ام ڪه پر از گریه‌اے ، نمیباری
شبیه من تو هم از زندگی‌ت بیزاری

خیال پر زدنت هست و هست راه فرار
ولے به خاطره‌ے میله‌ها، گرفتاری

شنیده‌ام به تو گفتند : آے دیوانه
چرا هنوز صبورانه دوستش دارے؟

به آن جماعت ِ مفلوک ِ عشق‌نادیده
صریح و ساده بگو: دوست دارمش آری

اگر چه زنده شدن جبر زندگے بوده‌ست
به دوست داشتن ِ او نبوده اجباری

ڪه عشق، حاصل یک عمر خوشه‌چینے ماست
مباد خرمن ِ دل را به باد بسپارے !

شنیده‌ای ڪه پس از تو به شعر چسبیدم
تو هم شبیه خود من،به من بدهڪاری

هخا_هاشمی