ای کاش
نسیم صبحگاهی
مرا با خود ببرد
به دشت بنفشه های وحشی
به کوچه باغهای مهربانی
جایی که مردمانش
جز
بذر صداقت و سادگی
چیزی نمی کارند در دل خاک
و نمی چینند
جز میوه ی راستی
و حرفی نمی گویند جز حقیقت
نمی دانم
به جایی دورِ دورِ دور
شاید نوک کوه
یا دیاری
که صدای رودهایش
به رقص می آورد
پونه هایی را
که بوسه می زنند
بر گونه ی چشمه سارانش
و بادش
گیسوان درختان بلند را
پریشان می کند
ای کاش....

بادصبا...