ترسم آزاد نسازد ز قفس، صیادم
آنقدر تا که ره باغ رود از یادم
بس که ماندم به قفس، رنگ گل از یادم رفت
گر چه با عشق وی از مادر گیتی زادم
آتش از آه به کاشانه صیاد زنم
گر از این بند اسارت نکند آزادم
سوز شیرین وشکر خنده دلداری نیست
ورنه من در هنر استادتر از فرهادم
ز اولین نکته که تفسیر نمودم از عشق
کرد اقرار به استادی من استادم
گرچه باشد غم عالم به دلم لاهوتی
هیچ کس در غم من نیست، از آن دلشادم