هر که جانِ خفته را از خوابِ جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
مایه هر نیکی و اصل نکویی راستیست
راستی هرجا که باشد نیکُوی پیدا کند
راستی کن تا به دل چون چشم سر بینا شوی
راستی در دل تو را چشمی دگر انشا کند
ای پسر، دانی که هیچ آغاز بیانجام نیست؟
نیک بنگر گرچه نادان بر تو می غوغا کند
ای پسر، امروز را فرداست، پس غافل مباش
مر مرا از کار تو، پورا، همی سودا کند
از غم فردا هم امروز، ای پسر، بیغم شود
هر که در امروز روز اندیشه از فردا کند
خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
مایه هر نیکی و اصل نکویی راستیست
راستی هرجا که باشد نیکُوی پیدا کند
راستی کن تا به دل چون چشم سر بینا شوی
راستی در دل تو را چشمی دگر انشا کند
ای پسر، دانی که هیچ آغاز بیانجام نیست؟
نیک بنگر گرچه نادان بر تو می غوغا کند
ای پسر، امروز را فرداست، پس غافل مباش
مر مرا از کار تو، پورا، همی سودا کند
از غم فردا هم امروز، ای پسر، بیغم شود
هر که در امروز روز اندیشه از فردا کند
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری