گفت ای طوطی خوب خوش حنین
این چه بودت این چرا گشتی چنین؟
ای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و همراز من
ای دریغا مرغ خوش الحان من
راح روح و روضه و ریحان من
گر سلیمان را چنین مرغی بُدی
کی خود او مشغول آن مرغان شدی؟
ای دریغا مرغ کارزان یافتم
زود روی از روی او برتافتم
ای زبان تو بس زیانی بروری
چون تویی گویا چه گویم من تو را؟
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش درین خرمن زنی
در نهان جان از تو افغان می کند
گرچه هر چه گویی اش آن می کند
ای زبان هم گنج بی پایان تویی
ای زبان هم رنج بی درمان تویی