با گوشه و کرشمه ی آن چشم نیمخواب میداد عشوه بر رقبا و مرا عذاب مهجور کوی عشق توام ای نگار من وز اشک چشم و خون دلم خاک ره خضاب بگذشت کاروان و دل تشنه بندیار