یاد از آن روز که تا گریه فراهم می شد،
سینه اش چشمه ای ازکوثر و زَمزَم می شد
ظهرداغ و عَطَش و وحشت و تنهایی را
برسرم سایه ی طوباشْ مجسّم می شد