خداوندا
خداوندا اَزان هایی که بُردن من به رسوایی
غمَم چَندان فَراوان شُد که شد از قطره دریایی
به دشمن ها شدم مظنون دریغا دوست دشمن بود
چه سرمایی کشیدم من رِسد یارم به گرمایی
چه راز هایی به او گفتم ولی اکنون پشیمانم
اگر دیروز برگردم نگویم سِر به کانایی
به دائم فکرِ من آن بودُ عقلم بر دلم بد باخت
ز عَقلَت هم بگیر فرمان چه امروزی چه فردایی
به ظاهر گول خوردم من نه باطن را ندیدم من
ملاکم ظاهرَش نامَش،وَ فکرم بود زیبایی
پشیمانی دگر سودی به این حالم ندارد پس
چه بهتر آن،که او بی ما،رَوَد هرجای دنیایی
لهف در پیش من باشد کُنَد تا مرگ همراهی
دراین عالم چه دیدم من کشیدم من چه غم هایی
دلم آشفته ناراحت ازین بی احترامی ها
به کی حل می‌شود مشکل،ندارم من شکیبایی
به چشمانم فشارامد که از بس ریخت مروارید
شدم از اشک بارانی به کوری رفت بینایی
تقاضایی ازت دارم اجابت کن خداوندا
تو میدانی چه میخواهم تو بر هر چیز دانایی