عزیزه! خداوند تو را یک عروس ظریف
که لایق من بود خلق کرده بود
و ازدواج یک روح ظریف را با قدرت
به یک جسم ظریف پیوند داده بود
بلبل عشقم هر چه گل در دنیا بود را
رها کرده بود و تنها تو را انتخاب کرده بود
عشقت بقدری مرا بیخود کرده بود که
گویا من از زندان در حال رها شدن بودم
گویا آنکه او را دوست داشتم با من
هم نفس شده و از قفسم خارج کرده بود
و دوزخ مرا مبدّل به بهشت نموده
و آتش و سوزاندنش را کاسته بود
کلاغ سیاه بختی من وقتی به پرواز درآمد،
اگر روز سپیدی هم داشتم آنرا سیاه کرده بود
مرگ که اسمش محو شود وقتی به منزل ما پا گذارد،
ماه من درآمده و خورشید هم غروب کرده بود