یلدا
پاییز رفت و روح و جسمم غرق در سرماست
روز نیازم به تو و دستان تو حالاست
با دستِ خالی آخر این فصل عاشق کش
هی بغض ها را می‌شمارم، جوجه کم پیداست
تنها دلیل یخ زدن دی ماه و برفش نیست
سرما دوچندان می‌شود وقتی دلی تنهاست
بیهوده می‌بافم کلاه و مطمئن هستم
هر راهکاری غیر آغوش تو بی معناست
روزی سیاهِ چشمهایم خوش‌ترین شب بود
حالا میان دست‌هامان صد شب یلداست
ترجیح دادی غرق باشی توی چشمی که
با آسِمانِ آبیَش هم‌سفره ی دریاست
بر روی سفره پسته دارد اشک می‌ریزد
بعد از تو خانه میزبان غصه و غم‌هاست
محتاج شرحِ حال و روزم نیستم، وقتی
گلبرگ‌های زردِ روی گونه‌ام گویاست
با یک انارِ پر تَرَک در سینه می‌سازم
هر آدم عاشق تمام عمر خود رسواست
دیوان به دیوان گشته‌ام، هرچند می‌دانم
امکان برگشتت فقط در خواب و در رویاست