ای وصل تو اصل زندگانی
وی روی تو مایهٔ جوانی
رحم آر به حال ناتوانان
ای دوست کنون که میتوانی
چون حلقه سر از درت نپیچم
صد ره اگرم ز در برانی
میگفت سروش عالم غیب
با من به زبان بیزبانی
کز خلق جهان کنارهای گیر
با عشق رخش چو در میانی
باز آی که در سر تو کردیم
سرمایهٔ عمر،جاودانی
در هجر تو سخت ناتوانم
با این همه عجز و ناتوانی
وی روی تو مایهٔ جوانی
رحم آر به حال ناتوانان
ای دوست کنون که میتوانی
چون حلقه سر از درت نپیچم
صد ره اگرم ز در برانی
میگفت سروش عالم غیب
با من به زبان بیزبانی
کز خلق جهان کنارهای گیر
با عشق رخش چو در میانی
باز آی که در سر تو کردیم
سرمایهٔ عمر،جاودانی
در هجر تو سخت ناتوانم
با این همه عجز و ناتوانی
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری