باشد که نظر کنی به حالم
عشق از ازلست و تا ابد هست
صد روی ز خلق گشت خود هست
عشق آینهٔ جهان نمایست
در وی همه نقش نیک و بد هست
جز عشق رخت نورزد آن کس
کو بهره ز دانش و خرد هست
بر روی توأش نظر حرامست
آن را که نظر به سوی خود هست
در سینهٔ ریش خسته نقشی
زان تیغ که عشق دوست زد هست
پایی که به گرد او رسد نیست
دستی که به جان نمی‌رسد هست
در عشق توأم ز خود خبر نیست
وان دم که مرا خبر ز خود هست