در وصل تو پیوسته به گلشن بودم در هجر تو با ناله و شیون بودم
گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو ای دوست مگر چشم بدت من بودم
از سینه صدایِ اَرغَنون میآید وَز دیده بهجای اشک، خون میآید
درشامِ فراق،ناله ام ازدلِ تَنگ آغشته بخونِ دل برون می آید
هوشم نه موافقان و خویشان بردند این کج کلهان مو پریشان بردند
گویند چرا تو دل بدیشان دادی؟ والله که من ندادم ایشان بردند
گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو ای دوست مگر چشم بدت من بودم
از سینه صدایِ اَرغَنون میآید وَز دیده بهجای اشک، خون میآید
درشامِ فراق،ناله ام ازدلِ تَنگ آغشته بخونِ دل برون می آید
هوشم نه موافقان و خویشان بردند این کج کلهان مو پریشان بردند
گویند چرا تو دل بدیشان دادی؟ والله که من ندادم ایشان بردند
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری