آفتاب چشم تو بر من نمی‌تابد چرا؟
صد قلندر در من‌و شب سر نمی‌آید چرا؟
ابرویَت ابر سیاه‌ست و میانش رعد و برق
قطره‌های خشم تو بر من نمی‌بارد چرا؟
خواب می‌دیدم شبی یک برکه‌ی زیبا شدی
چشم‌های بکر تو با من نمی‌خوابد چرا؟
یک مسیر تلخ بود گفتی که تا آخر بیا
راهِ بی برگشت من پایان نمی‌یابد چرا؟
من برایش جای نخ شعر می‌ریسم ولی
شعرها را لای موهایش نمی‌بافد چرا؟
التهاب و درد دارد گاوِ تنهایی من
چند قلو آبستن‌ست اما نمی‌زاید چرا؟