قُوی دست تو
شناور
بر دریاچه‌ی سپیدِ بوم
دستان تو بی‌رنگ
به سرزمین تقواپیشگان می‌ماند
با آن که رویا
فروغی ریشه‌کن دارد در تو
برای شکستن گلوگاه