به چشمِ خویش می بینم، چروکِ تیرهِ رخسار
سخن پژمرده می گویم، زِ سستیِ سَر و گفتار
ولی پنهان زِ چشمانم غروبِ سردِ پاییز است
همان گونه که پنهان اَم زِخود درسایه پندار