دولت در آن سرا و گشایش در آن در است یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است