من سرگذشتِ یأسم و امید با سرگذشتِ خویش: میمُردم از عطش، آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم میخواستم به نیمهشب آتش، خورشیدِ شعلهزن بهدرآمد چنان که من گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم با سرگذشتِ خویش من سرگذشتِ یأس و امیدم…
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
ویرایش پیشنهاد
افزودن ردیف
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟
بررسی ها
برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد
پرداخت با کیف پول
هشدار پرداخت
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟