من قصه ای از مثنوی درد نهانم
یک فتنه ز دستان دل آشوب جهانم
نی نامه من بود حدیث نفس قاف
یک راز نهان خیمه زده بر دل وجانم
من زاده دلگرم ترین فصل زمینم
پرورده ی دل خسته ترین مام زمانم
تقدیر مرا باغزل مهر سرشته
وآنگاه مرا کرده به این خانه روانم
من کوک ترین زخمه ناکوکم و هر دم
مهری زده تقدیر به هربند زبانم
#فاطمه_لشکری(راحیل کرمانی)
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری