خوشم با شمیم بهاری که نیست
غباری که هست و سواری که نیست
به دنبال این رد خون آمدم
پی دانه های اناری که نیست
مگردید بیهودهای همرهان
به دنبال آیینه داری که نیست
به کف سنگ دارم ولی میدوم
پی شیشه های قطاری که نیست
تهمتن منم تیر گز میزنم
به چشمان اسفندیاری که نیست
دو فصل است تقویم دلتنگیام:
خزانی که هست و بهاری که نیست...
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری