من شکستم، تکه تکه، اینقدر حقم نبود
کوزه ای بودم که سنگی بی خبر حقم نبود
باغبان هیزم شکن را محرم خود کرده است
سبز بودم، سردی دست تبر حقم نبود
چوب دیوار خودم را می خورم، تکلیف چیست؟
غرق در محدوده ای بودم که «در» حقم نبود
مثل ماهی ها به آب خوش خیالی می زدم
خام بودم، صید ماه غوطه ور حقم نبود
هر کسی سهم خودش را می برد از باغ عشق
سرو رعنا بودم و درک ثمر حقم نبود
شور می خواهد رفاقت با دل تنگ حباب
قطره ای گم بودم و طعم سفر حقم نبود
هرچه سختی می کشم از تنگی آغوش هاست
با قفس خو کرده بودم، بال و پر حقم نبود
رضا کرمی
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری