آمدی تا جان ببخشی شاخهٔ خشکانده را؟
یا بخشکانی زِ ریشه عشقِ باقیمانده را !؟

آمدی امّا دلت جا مانده نزد دیگران
یا نیا، یا همرهت کن آن دلِ وامانده را

لرزه برپیکر نشانده خنده ات با این وآن
تا به کِی لرزانی اش این پیکرِ لرزانده را

بیمی ازمردن ندارم،ترس من دوری زِتوست
از چه با قهرت بترسانی دلِ ترسانده را

یا که بُگشا در به رویم از وفا و دوستی
یا بمیران این منِ از خانهٔ خود رانده را

رو گرفتم از همه عالم به عشق روی تو
سوی من اینک بچرخان صورتِ چرخانده را

جِور دنیا آتشم زد،جانِ من یکسر بسوخت
کنج آغوشت بسوزانش تنِ سوزانده را

من که رقصیدم به هرسازی که میزد زندگی
کِی روا باشد برقصانی تو این رقصانده را

ساعت دلدادگی شد، میرسی اینک زِ راه
آمدی تا جان ببخشی شاخهٔ خشکانده را ؟