باید
یک روز که آفتاب کم جان است
و رمق تابیدنش نیست
دفترچه یادداشتم را زیر بغل
بزنم و خودکار آبیم را پشت
گوشم جا بگذارم و بزنم به دل دشت
جایی که زمینش سبز یک دست است
با گلهای تک و توک سفید و ریز
زیر درخت سیب
بنشینم و
به روزهای گذشته نگاه کنم که چطور پشت سرشان گذاشتم ...
و یک نفس بکشم
آن هم از سر آسودگی
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری