در عجبم از دل پر درد خویش
باز گرفت راه مشقت به پیش

هجر شده همدم و همراه او
باز نموده هوس زهر و نیش

این دلکم باز بسی خون شده
گشته همان مجمر خاطر پریش

امده بود لطف و مرمت کند
خانه خرابی دلم گشته بیش

چون که نشد سهم دلم عاشقی
تکیه دهم باز به دل های ریش

عاقبت عشق همین هجرهاست
طرد کند عقل و هر آیین و کیش