بگذار ڪہ از نو بسرایمـ غزلمـ را
شیرین تر از اول بنویسمـ عسلمـ را
در خواب تو را دیدمـ و با عطر تو بیدار
پر ڪرده تو گویے گل نرگس بغلمـ را
گفتمـ ڪہ تویے یوسف ثانے ، بہ از آنے
تغییر دهمـ نڪته ضَربُ المَثَلمـ را
صدها رخ خورشید ز نورت شده روشن
بر ماه نبندمـ نخ بحث و جدلمـ را
چون قامت پر هیبت تو هیچ ندیدمـ
یڪباره بجنباند نگاهت گسلمـ را
شب بود و من و خواب خوش و فرصت دیدار
ناگفتہ بخوان لحظہ ے عکس العملمـ را
#عباس_دمیرچی
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری