جان من بیرون نیا در شهر غوغا می شود
ماه رویت را ببیند غرق حاشا می شود
بس که نرخ ناز خود را دم به دم کردی حراج
شاخصت در بورس هی پایین و بالا می شود
کم قدم بگذار در صحن خیابانهای شهر
از صدای پای تو هر کور بینا می شود
شب که شد مگذار رویت را ببیند آسمان
چون ستاره پیش چشمان تو رسوا می شود
بس که از روی سر خود روسری پس میکشی
قامت هر گل ز بوی موی تو تا می شود
لامروت عطر تو یک کوچه را در بر گرفت
بی گمان آغوش تو یک باغ گل جا می شود
هر چه چیدم پشت هم قافیه کم آورده ام
با تو این تک واژه ها یک شعر زیبا می شود.
کمال_جعفری
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری