در سوگواری‌ات غزلی نو گریستم
آخر بگو بدون تو ای عشق! کیستم؟

رد می‌شوی و پشت سرت زار می‌زنم
بنشین دمی که رو به نگاهت بایستم

از حفظ کرده‌ام همه‌ی شعر مرگ را
بگذار تا رها شوم از هست و نیستم

تو چیستی که از تو گزیری نمانده است؟
وقتی که می‌گریزم از این عشق، چیستم؟