قصد داری به دلم حمله‌ی آنی بکنی
سرمه برچشم کِشی، مرثیه خوانی بکنی

دست بر زلف بِکِش شانه بزن گیسو را
تا که چشمان مرا خوب روانی بکنی

همه ییلاق نشینان به غزل کوچ کنند
تو در این بیت بپا خیزی و خانی بکنی

غنچه‌ها دست به سینه دهنی رو به سکوت
همه‌ی دشت نشستند، بیانی بکنی

کشتگان درصف چشمان تو شاهند و شهید
ای خوش آن‌روز که تو قصد به جانی بکنی

قصد داری به دلم حمله کنی؟ منتظرم
نکند صلح کنی یا که تبانی بکنی