همچو پاییزم به رنگ زرد عادت کرده ام
با غم و اشک و دل پردرد عادت کرده ام ...
در میان دوستان هرچند زیبا زندگیست
من به همراهی هر نامرد عادت کرده ام ...
آرزوی چه چه بلبل به سر دارم ولی
با هیاهوی سگ ولگرد عادت کرده ام ...
هرم تن جان میدهد مارا دمت گرم ای رفیق
با نفسهای سیاه و سرد عادت کرده ام...
زخمها برجان خریدم، طعنه ها بشنیده ام
با بلایی که او سرم آورد عادت کرده ام...
گرچه از اهل شمالم، عشق دریا در دلم
با شترهای بیابانگرد عادت کرده ام ...
در میان مردمان هرچند خوشرویی خوش است
من به رخساری عبوس و سرد عادت کرده ام ...
#رضا ** 1398/08/14
از پس پرده نگاه کن ، مثله شطرنجه زمونه
هرکسی مثله یه مهره توی این بازی میمونه...
یکی مثله ما پیاده ، یکی صد ساله سواره
یه نفر خونه به دوشه ، یکی چند تا قلعه داره...
یه طرف همه سیاه و یه طرف همه سفیدن
رو به روی هم یه عمره ما رو دارن بازی میدن...
اونا که اوله بازی توی خونه ی تو و من
پیش پای اسب دشمن ، اون همه سرباز رو چیدن
ببین امروزم تو بازی میونه شاه و وزیرن ....
هنوزم بدون حرکت پشت ما سنگر میگیرن
اونکه ما رو بازی میده اونه که مهره رو چیده ...
همون که نه شاهه ، نه سرباز
نه سیاهه (نه سیاهه) ، نه سفیده (نه سفیده)
از پس پرده نگاه کن ....
علیرضا عباسی
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟