همچو پاییزم به رنگ زرد عادت کرده ام
با غم و اشک و دل پردرد عادت کرده ام ...
در میان دوستان هرچند زیبا زندگیست
من به همراهی هر نامرد عادت کرده ام ...
آرزوی چه چه بلبل به سر دارم ولی
با هیاهوی سگ ولگرد عادت کرده ام ...
هرم تن جان میدهد مارا دمت گرم ای رفیق
با نفسهای سیاه و سرد عادت کرده ام...
زخمها برجان خریدم، طعنه ها بشنیده ام
با بلایی که او سرم آورد عادت کرده ام...
گرچه از اهل شمالم، عشق دریا در دلم
با شترهای بیابانگرد عادت کرده ام ...
در میان مردمان هرچند خوشرویی خوش است
من به رخساری عبوس و سرد عادت کرده ام ...
#رضا ** 1398/08/14
ارشان (جواد) صابر مختاری
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
@ @@
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟
@ @@
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟