آرامش؛ حضور خداست،
وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکند
وقتی ناگفته هایت را بی آنکه
بگویی میفهمد
وقتی نیاز نیست برای بودنش
التماس کنی
غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری
وقتی مطمئن باشی با او هرگز
تنها نخواهی بود
آرامش یعنی همین!
تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری !
شبتون زیبا🌙✨
به باران دل نبند
که هر چهار فصل دیوانهات خواهد کرد
اگر ببارد ، از شوق
اگر نبارد ، از دلتنگی . . .
متن ویژه روز بارانی
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم
از تمام زمین یک خیابان را
و از تمام تو
یک دست که قفل شود در دست من . . .
متن عاشقانه بارانی
“پاییز” مرا عاشق میکند
“باران” عاشق تر
حالا تو بگو
این “باران پاییزی” با من چه میکند . . .
گاهی اوقات بر سر راه ِ آدمیزاد
آدم هایى قرار می گیرند
که فراتر از یک دوست معمولی هستند
كه می شود با آنها به هر چیز احمقانه ای بخندی...
دوست هایی هستند در زندگی که بی دغدغه،
می شود بدون نقاب بر صورت
با آنها معاشرت کرد
میشود یادت برود که میزبانی یا میهمان
جایی که هستی خانه ی اوست
یا خانه ی خودت
حتی می شود ناگفته های دلت،
آنهایی که جرات گفتنش به خودت هم نداری
بهشان بگویی و مطمئن باشی می شنوند
و نشنیده می گيرند
جلال الدین رومی
اي یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما
اي درشکسته جام ما اي بردریده دام ما
اي نور ما اي سور ما اي دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما
اي دلبر و مقصود ما اي قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
اي یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان می دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل اي وای دل اي وای ما
بخند
حتی اگر لبهایت انحنای خندیدن رابلد نیستند
حتی اگر لبخندت ژست خشک وتانخورده ی آدم بزرگ ها رابهم بزند
بخند
حتی اگر لبخندت را لای پوشالی ترین دلیل بپیچند
حتی اگرلبخندت لای هزارخاطره خاک بخورد
بخند
حتی اگر اناربه ماه چشمانت به انتظار ریزش باشد
حتی اگر سیب سرخ نگاهت دچارکرم های حسرت شده است
بخند
حتی اگربغض های آجری سقف کوتاه دلت را زیرآوار درد خرد کرده است
کس نبود که فال قهوهی مرا بگیرد و نداند ،
که تو محبوبِ منی ...!
کس نبود که در دستم کفبینی کند ،
و حروف سه گانهی نامت را کشف نکند !
هر چیزی را میتوان تکذیب کرد ،
جز رایحهی کسی که دوست میداریم ...!
همه چیز را میتوان پنهان داشت ،
جز گامهای کسی که در درونِ ما میپوید ...!
هرگز با چشـمـ های من، خودت را تماشا نڪردهاے
تا بدانے چقدر زیبایے...
هرگز با گوشهاے من خودت را نشنیدهاے
تا بدانے چه آرامشے توے صدایــت ریخته!
هرگز با پاهاے من با شوق به سمـــتِ خودت قدمـ برنداشتهاے
و هرگز با دســــتهاے من دســت خودت را نگرفتهاے!
تو هرگز با قلــبِ من خودت را دوســت نداشتهاے و نمیدانے چگونه میشود عاشـقــــت شد
و از این عشـق مُـــرد!
تــو نمیدانے..
تــو هیـــــچ چیز نمیدانے..
علیرضا عباسی
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟