کاش یادت از خیالم می پرید یاد تو از حس وحالم می پرید کاش یک دم بیقرارم می شدی مثل من دیوانه هر دم می شدی کاش هچون من دلت پر درد بود سینهات سنگین ز آه سرد بود
در و دیوار همه رنگ جدایی دارد این هوا نیز دگر بوی جدایی دارد منتظر در خبر دوست نشستم سر راه قاصدک نیز دگر حکم خدایی دارد تو به اندازهی یک آه مراپنهان کن
اگر غم بر گریبانم دو دست خویش اندازد شراب مهر و عشقت را درون استکان دارم تو را دیدم میان خندهها و گریههای خود تو را در ناامیدیهای خود در هر زمان دارم
درختی خشکم و از لطف تو شوق بهارم هست اگر چه روزهای ناخوشی در این خزان دارم ز یادم میرود گاهی تمام لطفهایت را من از این سان فراموشیست که با خود فغان دارم
زبانی مثل موسی نه ، ولی مثل شبان دارم برای از تو گفتن من زبانی ناتوان دارم اگر در قعر چاهم با تمام ناامیدیها ز لطفت گوشهی چشمی به زنگ کاروان دارم وگر از من بگیرد یک نفر یارب سراغت را برای پاسخش چندین هزاران داستان دارم