من ندانم که عاشقی چه بلاست 
هر بلایی که هست عاشق راست 
زرد و خمیده گشتم از غم عشق 
دو رخ لعل فام و قامت راست 
کاشکی دل نبودیم که مرا 
اینهمه درد و سختی از دل خاست 
دل بود جای عشق و چون دل شد 
عشق را نیز جایگاه کجاست 
دل من چون رعیتیست مطیع 
عشق چون پادشاه کامرواست 
برد و برد هر چه بیند و دید 
کند و کرد هرچه خواهد و خواست 
وای آن کو بدام عشق آویخت 
خنک آن کو زدام عشق رهاست 
عشق بر من در عنا بگشاد 
عشق سر تا بسر عذاب و عناست 
در جهان سخت تر ز آتش عشق 
خشم فرزند سیدالوزراست…
		
 
						پسندیدن
			
			 نظر  		
	
					 اشتراک 				
						 
											 
		