مـادر مــی را بکرد باید قربان
بـچه‌ ی او را گرفت و کـرد به زندان
بچـه او را ازو گــرفت نـدانی
تاش نکوبی نخست و زو نکشی جان
جـز که نباشد حلال دوربـکردن
بچـه کوچـک زشـیر مـادر و پـستـان
آنگه شادان زروی دین و زه داد
بچـــه بـزندان تــنگ و مـادر قــربـان
گاه زیر زیر گردد از غم و گه باز
زیـر زیـر همچنـان زاند جــوشــان