دست بر گریبان گرفته بود و فریاد میزد اما…! 
صدایی از حنجره اش خارج نمیشد..
گویی نمایش پانتومیم اجرا میکند!
اما بدون بیننده!
مشخص بود حال خوشی ندارد.
قدم میزد و راه میرفت و دستانش را در هوا تکان میداد!
یا من چیزی نمیشنیدم!
یا او بی صدا جنگ میکرد.
بغض در گلویش بیداد میکرد و اشک در چشمانش هویدا بود!
اما مقاومت میکرد در برابر هدر دادن مرواریدهایی ک…
بگذریم!
موبایلش را برداشت و شماره ای را گرفت،
اما سرش را تکان داد و شماره رد تماس داد ….
										
					
					
					
					        
					
					
					
										
					
					
					
							
										
					
					
													
				
صدایی از حنجره اش خارج نمیشد..
گویی نمایش پانتومیم اجرا میکند!
اما بدون بیننده!
مشخص بود حال خوشی ندارد.
قدم میزد و راه میرفت و دستانش را در هوا تکان میداد!
یا من چیزی نمیشنیدم!
یا او بی صدا جنگ میکرد.
بغض در گلویش بیداد میکرد و اشک در چشمانش هویدا بود!
اما مقاومت میکرد در برابر هدر دادن مرواریدهایی ک…
بگذریم!
موبایلش را برداشت و شماره ای را گرفت،
اما سرش را تکان داد و شماره رد تماس داد ….
Respect!
			
			 Kommentar 		
	
					 Delen				
						 
											 
		