ای مار هزار پیچِ تفتیده
به آتشِ تهی مغزان
وی گنج نهفته بر سینه ی کویر
روزگاری میخروشیدی
و بر دشتها و کشتزارها میچمیدی.
چگونه مردنت را باور کنم زنده رود( 1 ) بی همتا