دل من سردتر از برف خفته زمستان
با خاطراتت تا ابد بی بهارش کنی تو
دانم دگر نیاید آن روز و شبهای دیرین
که با آن شورِ نخست تکرارش کنی تو
چه سنگها بر شیشه ی احساسم ترک زد
قرار نبود دل را به غصه بیمارش کنی تو
که آسان اشک ببارد از آسمانِ دیدگانم
به عصرِ وفاداری چشم انتظارش کنی تو
با خاطراتت تا ابد بی بهارش کنی تو
دانم دگر نیاید آن روز و شبهای دیرین
که با آن شورِ نخست تکرارش کنی تو
چه سنگها بر شیشه ی احساسم ترک زد
قرار نبود دل را به غصه بیمارش کنی تو
که آسان اشک ببارد از آسمانِ دیدگانم
به عصرِ وفاداری چشم انتظارش کنی تو
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری