هر روز در کفش‌های آن نادانی که مرا خیلی دوست می‌داشت مشتی نمک می‌ریختم به این امید که زودتر ترکم کند! چرا که می‌دانستم او مهمان ناخوانده و نا‌موقع عمرم است و مرا و شعرهایم را خواهد کشت …