‍ ‍ 🌱🍂🌱🕊🌱🌸
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸
اینجا که حقیقت همه افسانه‌ی آه است
زیبایی بی‌رحم تو آغاز گناه است

دل دم‌به‌دم ازشوق تو خون می‌خورد اما
آغوش تو چون باد سحر، گاه‌به‌گاه است

با این کلماتی که همه مست تو هستند
هر نامه که سویت بفرستند تباه است

چون قصه‌ی ابروی تو بسته است جهان را
آن کس که گره باز کند روی سیاه است

راوی چه بگوید به حریفان که دراین راه
هر معبری افتادن در حیله‌ی چاه است

خورشید همان لحظه که می‌مرد به من گفت
بیچاره غروبی که زمین خورده‌ی ماه است

این آمدن و رفتن جان نَقلِ نفس نیست
قربانیِ بِسْمِل شده را مرگ پناه است ...

image