چنان خال لبت افتاده بیرون
دلم آب و زبان پف داده مجنون
سرابم پخش پهن بر دشت گونت
لبم گُم پُختِ چشمم زد شبیخون

@@@
مرا ترسانده‌ای ای عشق ای دوست
کجایی ، کی گلی بی‌غنچه نیکوست
بکش سوز دلم آهی درون‌زا ست
برآید‌ تَر بهاران زرد می‌سوخت