چو گردانَد ورا دست خردمند
بدان گردش بمانَد ساعتی چند
همیدون دور گردون زین قیاس است
شناسد هر که او گردون شناس است
اگر نارد نمودار خدایی
در اصطرلاب فکرت روشنایی
نه زابرو جستن آید نامه نو
نه از آثار ناخن جامه نو
بدو جویی بیابی از شبه نور
نیابی چون نه زو جویی ز مه نور
ز هر نقشی که بنمود او جمالی
گرفتند اختران زان نقش فالی
یکی ده دانه جو محراب کرده
یکی سنگی دو اصطرلاب کرده
ز گردش‌های این چرخ سبک‌رو
همان آید کزان سنگ و از آن جو