وا فریاد از دست عشق وا فریادا کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد دل شکسته دادا دادا ورنه من و عشق هر چه بادا بادا
گر بر در دیر می‌نشانی ما را گر در ره کعبه میدوانی ما را
اینها همگی لازمهٔ هستی ماست خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را
تا چند کشم غصهٔ هر ناکس را وز خست خود خاک شوم هر کس را
کارم به دعا چو برنمی‌آید راست دادم سه طلاق این فلک اطلس را
در دیده بجای خواب آبست مرا زیرا که بدیدنت شتابست مرا
گویند بخواب تا به خواب‌ش بینی ای بیخبران چه جای خوابست مرا