ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست جور تو از آنکشم که روی تو نکوست
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست ای بیخبران بهشت با دوست نکوست
پرسید ز من کسی، که معشوق تو کیست؟ گفتم که فلان کَس است، مقصود تو چیست؟
بنشست و به های‌های بر من بگریست کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست؟
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
ای دیده نظر کن اگرت بینایی ست در کار جهان که سر به سر سودایی ست
در گوشهٔ خلوت و قناعت بنشین تنها خو کن که عافیت تنهایی ست