ای ماه ترین دلخوشی روی زمینم
بگذار که چشمان تو  را  سیر ببینم

بگذار که بر روی  لبت شعر بکارم
بگذار که در  سایه چشمت بنشینم

ییلاقی چشمان تو یاغی ترمان کرد
جیران من ای دلبر  قشلاق  نشینم

از روز ازل بسته گیسوی تو بودم
تا بوده چنین بوده و تا هست چنینم

حاشا که ز چاک سر پیراهنت امشب
دزدانه دو تا  میـوه ممنوعه بچینم

در شهر شدم شهره به لامذهبی وکفر
وقتی تو شدی مذهب و پیغنبر و دینم

از برکه شیراز به صحرای نگاهت
من آمده ام چشم تو  را سیر ببینم.............