حکایت
روزی مرد جوانی از یک حکیم رمز موفقيت را پرسيد که چيست. حکیم به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزديکی رودخانه بيايد.
هر دو حاضر شدند. حکیم از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زير گردنشان رسيد ،حکیم با زير آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما حکیم قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. حکیم سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولين کاری که مردجوان انجام داد کشيدن يک نفس عميق بود.
حکیم از او پرسيد، " در آن وضعيت تنها چيزی که می خواستی چه بود؟"
پسر جواب داد: "هوا"
حکیم گفت:" اين راز موفقيت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقيت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز ديگری وجود ندارد.