یکی درد و یکی درمان پسندد…یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران…پسندم آنچه را جانان پسندد
غم عشقت بیابان پرورم کرد…فراقت مرغ بی‌بال و پرم کرد
به من واجب صبوری، کُن صبوری…صبوری تازه خاکی بر سرم کرد
دل عاشق به پیغامی بسازد…خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست…ریاضت کش به بادامی بسازد
هر آنکس عاشق است از جان نترسد…یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه…که گرگ از هی هی چوپان نترسد
مرا نه از سر نه از سامان آفریدند…پریشانم، پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک…مرا از خاک ایشان آفریدند