دلا خوبان دل خونین پسندند…دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست…گروهی آن گروهی این پسندند
من آن ویرانه­ام که گنجش برده باشند … همان مَردم که یارش رفته باشد
چو آن پیرم که نالان­ست در این دشت…که فرزند عزیزش مرده باشد
خوشا آنانکه هِر از بِر ندانند…نه حرفی می­نویسند و نه می­خوانند
چو مجنون سر نهند اندر بیابان…از دمِ گاوان روند، آهو چرانند
خوشا آنانکه پا از سر ندانند…مثال شعله، خشک و تر ندانند
کنشت و کعبه و بتخانه و دیر…سرائی خالی از دلبر ندانند
سه درد آمد بجانم هر سه یکبار…غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دارد…غم یار و غم یار و غم یار