خدایا داد از این دل داد از این دل…نگشتم یک زمان من شاد از این دل
چو فردا داد خواهان داد خواهند…بر آرم من دو صد فریاد از این دل
خدایا خسته و زارم از این دل…شب و روزم در آزارم از این دل
من از دل نالم و دل نالد از او … ز من بستان دلم، بیزار از این دل
چرا دایم به خوابی ای دل ای دل…ز غم در اضطرابی ای دل ای دل
برو کنجی نشین شکر جفا کن…که شاید کام یابی ای دل ای دل
چرا آزرده حالی ای دل ای دل…همه فکر و خیالی ای دل ای دل
بسازم خنجری دل را برآرم…ببینم در چه حالی ای دل ای دل
به روی دلبری گر مایل هستم…مکن منعم گرفتار دل هستم
خدا را ساربان آهسته میران…که من واماندهٔ قافله هستم
چو فردا داد خواهان داد خواهند…بر آرم من دو صد فریاد از این دل
خدایا خسته و زارم از این دل…شب و روزم در آزارم از این دل
من از دل نالم و دل نالد از او … ز من بستان دلم، بیزار از این دل
چرا دایم به خوابی ای دل ای دل…ز غم در اضطرابی ای دل ای دل
برو کنجی نشین شکر جفا کن…که شاید کام یابی ای دل ای دل
چرا آزرده حالی ای دل ای دل…همه فکر و خیالی ای دل ای دل
بسازم خنجری دل را برآرم…ببینم در چه حالی ای دل ای دل
به روی دلبری گر مایل هستم…مکن منعم گرفتار دل هستم
خدا را ساربان آهسته میران…که من واماندهٔ قافله هستم
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری