نوید وصل تو تا نشنیدم… به عشقت ای دلارا نگرویدم
به دل تخم وفایت کِشتم، آخر…بجز اندوه و خواری نگرفتم
به شب یاد تو ای مه پاره هستم…به روز از درد و غم بیچاره هستم
تو داری در مقام خود قراری…ولی من در جهان آواره هستم
اگر آئی به جانت تاج گذارم…وگر نائی به هجرانت گدازم
تو هر دردی که داری بر دلم نه…بمیرم یا بسوزم یا بسازم
نمی دانم که رازم با که گویم…غم و سوز و گدازم با که گویم
چه گویم، هر که گویم می کند فاش…دگر راز و نیازم با که گویم
بود مه روی تو باغ بهارم…خیالت مونس شب های تارم
خدا داند که در دنیای ذهنم…به غیر از عشق تو فکری ندارم