هزاران آسوده خاطر را به دام دل بینداختی
من چه دانستم که عشق را چون سیاست می‌کنی
اسیر عشق تو بودن چو شیرین و دل‌انگیز است
o هزاران یوسف کنعان خودت تنها ریاست می‌کنی