تو که خود ناب ترین شعر دل انگیز منی
چه نویسم که ز شرمش قلمم خم نشود
چه سرایم که شود لایق وصفت ای گل
وصف رویت به دو صد شعر فراهم نشود
دردهایی که در این سینه تلمبار شده
جز به یک گوشه ی چشمان تو مرهم نشود
این دلی را که شده سرکش و جولان دارد
تا تو فرمان ندهی عاقل و آدم نشود
این تن خسته در آغوش تو جان می گیرد
جز به آغوش تو این تب زده محرم نشود
به وصال تو رسیدن شده اندیشه ی من
دست من گیر که آمال دلم "غم" نشود
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری